♥عشـــــق مــــا♥
- دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۱۴ ب.ظ
- ۷ نظر
♥ولنتـــایـن واسـه کیـاس؟♥
♥واسـه شمـاعـاشقـاس♥
.
.
.
♥مـاکـه عشقمـون کـربـلاستــ♥
♥کـادومـونم بـابقیـه جـداس♥
♥چـون دستــ مـادرمـون زهــرا(س)♥
♥ گــریــه اعــــزرائــــیل-----
- سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ب.ظ
- ۱۶ نظر
ازعزرائیل پرسیدند
تا به حال گریه نکردی زمان یکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بار خندیدم،
یک بار گریه کردم
ویک بار ترسیدم.
.خنده
ام زمانی بودکه به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم،او را درکنارکفاشی
یافتم که به کفاش میگفت:کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش
خندیدم وجانش راگرفتم..
گریه
ام زمانی بود که به من دستور داده شدجان زنی رابگیرم، او را دربیابانی گرم
و بی درخت و آب یافتم که درحال زایمان بود.. منتظرماندم تا نوزادش به دنیا
آمد سپس جانش را گرفتم..دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه درآن بیابان گرم
سوخت وگریه کردم..ترسم
زمانی بودکه خداوندبه من امر کردجان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد
هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش
چهره اش وحشت زده شدم.. دراین هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟..
او همان نوزادی ست که جان مادرش را گرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که باوجودمن،موجودی درجهان بی سرپناه خواهد بود..
با عفت باشیــد تا ناموستان محفوظ بمانــد!!!
- دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۷ ق.ظ
- ۱۰ نظر
در زمان حضرت موسی علیـه السلام مــردی با زنــی زنـا کــرد ، وقتی به خانه ی خویش آمد ، مردی را با زن خود در
حال آمیزش دید ! آن مرد را نزد حضرت موسی ( ع ) آورد و از او شکایت کرد!!!
در آن لحظه جبرئیل بــر آن حضـرت نازل شد و گفت :هر کس به ناموس دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کننـد .
با عفت باشیــد تا ناموستان محفوظ بمانــد!
این روزا حتمادیدید مردایی رو که دست خانومشون رو گرفتن ولی چشماشون رو یه خانوم دیگه دوخته شده ، میگن
از هر دست بدی از همون دست هم پس میگیری شده حکایت همین آقایون روشنفکر که تو چشم چرونی
به ناموس مردم و بی غیرتی حرف اول رو میزنن ، به ناموس خودشون که میرسه میشن قیصر زمانه !
♥ کــوتــاه ولـی خـوانـدنـی ♥
- چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۱۷ ب.ظ
- ۱۷ نظر
شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید :
« یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما » ؛
حسین جان !
ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت می رسیدم .
وقتی اینگونه آرزو می کند ، می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ . شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد. وقتی بارش تگرگ تمام می شود ، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ می دهد .
او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند :
شیخ رجبعلی !
روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ ولی هیچ کدام جا خالی نکردند
و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند ، دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی .
مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟
کتاب طوبای کربلا...صفحه 141